بنام اصغر

مرور خاطرات زندگانیم

بنام اصغر

مرور خاطرات زندگانیم

بنام اصغر

این وبلاگ در تاریخ 94/07/28 در ساعت 23:20 افتتاح شد و هدف فقط نوشتن دل نوشته هایم هست

آخرین مطالب

پست دوم

جمعه, ۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۲۴ ب.ظ

الان شب تاسوعاس خیلی دلم پره
تازه از هیئت برگشتم
نمیدونم چیکار کنم نه میتونم گریه کنم و نه میتونم بخندم اصلا یجورایی هنگ هستم
وقتی داشتم زنجیر میزدم با خودم عهد کردم سال دگ بجایی که دوسدارم برسم و به عزاداران حسینی نذری بدم و تاسوعا و 2 روز از محرم رو با پای لخت به عزاداری بپردازم
اصلا معلوم نیست شاید سال دگ این موقع من نیستم و به خاطرات پیوستم شابد سال دگ این موقع من به جایی که دوسدارم برسم
ولی میدونم با این شرایطی که دارم و با این روشی که انتخاب کردم خیلی خیلی احتمالش کمه
میخوام با دنیای نت خدافظی کنم اونم بمدت یکسال فقط بعضی شبا بمدت چند ساعت میام
امیدوارم بتونم


شاید الان احساسی شدم و دارم اینارو میگم ولی حقیقت اینه که باید با پول بشینی سر سفره عقد البته من از ازدواج میترسم بخاطر بعضی مسائل ولی نمیخوامم زیاد مجرد بمونم و بقول معروف یکی رو انتخاب کردیم ولی نمیدونیم نظر اون درباره ما چیه چون نه باهاش حرف زدم و نه میخوام که باهاش رفاقت کنم وفقط من حس میکنم که اونم منو میخواد ولی من و اون خیلی تفاوت داریم و این کلمه باز با باز یکبار سرم اومده و میترسم دوباره باز با باز مطرح بشه
خلاصه فردا خونمون صبحونه نذری داریم وکلی کار دارم از پذیرایی گرفته تا غیره هرچی باشه فرزند کوچیک خونه هستم و دستورات رو من اجرا میشه بقول داداشم که بعضی موقع ها میگه این ابجی کوچیکه ما باید میشد ( کوفت نخند داداشم میگه تو چته ) خب چیکار کنم
نمیدونم چجوری بتونم بهش بگم که دوسش دارم شاید اونم دوسم داره ولی نمیدونم اصلا نمیدونم بگم یا نگم
اصلا نمیدونم به خانوادم بگم یا نگم
فعلا دغدغه ی دانشگاه موهامو سفید کرده دوس ندارم بیسواد تر از این باشم دلم میخواد تاجای که میتونم بخونم با خودم عهد بستم که تا آخرش بخونم چه ایران و چه غیر ایران
فقط باید اجرا کنم حالا از کجا شروع کنم رو نمیدونم
اونی که من دوسش دارم الان فرسخ ها از من دوره شاید چند کوچه اونور تره آخه دقیقا نمیدونم کجاست ( منظورم همین الان هست )خب ما هم یه نوعی بدبخت شدیم با این دلبستگی
از اونا گذشته جمعه هفته آینده تولدمه
یادش بخیر تولد سال قبل سربازی بودم اونم تو دوران آموزشی بهم اجازه ندادند بیام خونه کلی بهونه آوردم ولی گفتن نه هرکاری کردم نه گفتن و 2 روز بعد تولدم فرستادنم خونه
امروز تو دسته یکیو دیدم که یزمانی نسبتی باهم داشتیم خیلی عوض شده بود امیدوارم به راه راست هدایت بشه ولی میدونم که بعیده چون کاملا میشناسمش امیدوارم این برهه از زندگیشو بدون هیچگونه حواشی پشت سر بذاره ولی تاجایی که میدونم ومیشنوم گرفتار منجلاب ف س ا د شده خدا بدادش برسه
خب پس وعده دیدار ما 8/8/94 ساعت 23 شب تولد من
ورود برای همه آزاد هست
http://www.nicefun.org/i/icons/gh3.gif
پیشاپیش تولدم مبارک
شدم 23 سال
{-143-}

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۰۱
اصغر تنها

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی