پست ششم
امروز از طرف اداره رفته بودم واسه عکاسی از دختران شنا کار ( البته برای اهدای جوایزش) من فکر نمیکردم که نسترن هم اونجا باشه و اونم مطمعنم فکر نمیکرد که من باشم
به هرحال رفتم و دیدم نسترن هم تو اون جمعه اولش شوکه شدم دست و پامو گم کردم آخه خیلی وقت بود ندیده بودمش اونم رفت نمئند اونجا خواهرش موند و کلی خاره یاد روزایی که میگرفتمش بغلم و میگفتم تو آجی منی بوسش میکردم واقعا مثل یک خواهر دوسش داشتم
یاد اون روزی افتادم که من نسیم رو بغل کردم و قل قلکش دادم ولی نمیدونم دقیق یادم نیست چی شده بود که نسیم بهونه کرد
یجورایی اخلاق نسیم( خواهر نسترن) شبیه بچگی های خودم بود وقتی منمدلم پر میشد با کوچکترین تلنگر و یا کوچکترین حمایتی از طرف خانواده اشکام میریخت
تو اون لحطه هم مادر نسترن گفت چیکارش کردی بچم خفه شد درحالی که من فقط قل قلک دادم اونم از سر دوس داشتنم آخه یکی نبود بگه من همونم همونی که نسیم رو همه جا میبردم همه جا هواشو داشتم و همه جا میگفتم آبجیمه درسته بخاطر کاری که کرده بود ازش دلخور بودم درسته بخاطر قسم های دروغش زندگیم پاشید ولی من اون لحطه شدیدا دوسش داشتم و هیچ منظوری نداشت
یادش بخیر با توپ تنیس چقدر با نسترن و نسیم بازی میکردیم کلا دوسشون داشتم ولی اون روزا هم تموم شد
استخر هم فکر تو مرور خاطره هام بودم تا اینکه با تلنگری بخودم اومدم اینکه یه دختری گفت نامزد سابق فلانی بود
از اون کلمه سابق بیذارم ای کاش اینو نمیگفتن
خلاصه امروزم گذشت
راستی ای کاش درستو بخونی نری تو حاشیه
یادته چقدر واست جایزه و کادو گذاشتم واسه درس خوندنت
تقلب های پشت تلفن
از کدوم خاطره بگم آخه
از اونی بگم که 2 روز بود کامپیوتر خریده بودن و نمیدونم چرا زنگ زدند و گفتن خاموشه کامپیوترشون و گردن من انداختن و بعدش گفتن دست نزن ک نزدم
یا از اون روزایی بگم که براشون پسری میکردم و هرکاری میگفتن نه نمیگفتم
ولی نشد که بشه خیلیا باعث جدایی شدن
من که حلالشون نمیکنم چ خودش و چه مامانش