پست اول
امروز مورخه 94/07/28 مصادف با ایام ماه محرم
طبق روال هرسال به هیئت رفته بودم و سینه زنی میکردیم
الان یک سال و خورده ای هست که من و نسترن از هم جدا شدیم و من تو این یک سال و خورده ای شبی نشده که بیادش نباشم
شاید خودشم میدونه که زندگیم بی نسترن جهنمه ولی اون منو تنها گذاشت وقتی برمیگردم به عقب و یاد روزایی میوفتم که دستاش تو دستام بود دیوانه میشم آخه اونو من از خدا گرفته بودم چرا رغت
کاری هم نکردم
ولی با این همه خیلی دوسش دارم
بهم میگفت دنیاشم ولی منو به چیزی فروخت که فکرشم نمیکردم
ولی نسترنیم شدیدا دوستت دارم حتی اگه هیچوقت نبینمت
از اونموقع که رفتی خیلی چیزا پشت سرت گفتن و خیلیا پرسیدن چی شد که گفتم اون ناموس من بود من درباره ناموسم نمیتونم چیزی به شما بگم ولی نگفتم
امروز و دیروز وقتی دیدمت قشنگ حواس جفتمون به هم بود یادش بخیر اولین آشناییمون یادم اومد
یادت میاد چجوری آشنا شدیم چجوری دل دادیم
دقیقا همونجایی که برای اولین بار همدیگر رو دیدیم همونجا هم برای آخرین بار و آخرین شب و آخرین لحظه های بودن پیشم جدا شدی
باورشم برام سخت بود کسی رو ا دست بدم که دنیام بود و هست ولی نمیتونستم تحمل کنم دنیام منو نخواد و همش بگه برو و غیره
نمیدونم یروزی این وبلاگ رو یه مادری میخونه یا نه ولی میخوام به مادرایی که زیاد به کار دختر و پسراشون گیر میدن بگم لطفا دررابطه با همسر و زندگی مشترک دخالت نکنید دخالت مادر نسترن زندگی من و نسترن رو به جدایی کشید پس لطفا اگه تا به امروز دخالت میکردین دیگه دخالت نکنین
نسترنیم امیدوارم باز ببینمت دگه گریه نمیذاره بنویسم
دوستدارت اصغر
پاورقه : به امید روزی که دوباره دستات تو دستم باشه
بین الحرمین...
صبح گفتم به خودم هر چه
صلاح است حسین...
آرزوی حرمت کرد مرا دیوانه...
انت مولا و انا...!
هرچه صلاح است حسین...
السلام علیک یا ابا عبدالله