پست هفتم
امروز 94/08/22 هست من و نسترن تو روز 21 اردیبهشت ماه به عقد هم دراومدیم و 19 مرداد ماه نودو چهار تمام شد رابطمون یعنی تمام کرد
من هیچ وقت راضی نبودم ازش جدا بشم چون دوسش داشتم چون عاشقش بودم البته هستم
شاید خیلیا بعد من بهش گفتن عاشقشن و خیلیا هم خواهند گفت ولی من تا به امروز اجازه ندادم دختری بهم بگه تو اصلا کارم شده فکر کردن به خاطره هامون آخه مگه میشه کسی نسترن باشه واسه من
نسترن تموم زندگیم بود ولی من و فروخت
یادش بخیر چه روزاییی که باهم نداشتیم
روزی که رفتیم حل اختلاف فکر میکردم خودش میاد ولی باباش اومده بود نمیدونم به باباش چی گفته بودند ولی همه چیو برعکس گفت ولی من کاری نکرده بودم
خودت میدونی که نسترن من بهت حتی دست هم نزدم چه برسه به اینکه بزنمت
الان که من اینارو مینویسم 23 سالمه و شاید تا آخر عمرم هم تو نیای اینارو بخونی و شاید هم چند سال دیگه بیای نمیخوام کسی بدونه من کی هستم و از کدوم شهر ولی میخوام همه بدونن من صادقانه دوست داشت و دارم کسی نمیتونه تو قلبم جاتو بگیره راستی فک نکنم کسی تورو قد من دوست داشته باشه
الان که ( البته اگه اومدی) چند سالته ؟
من زنده ام یا نه ؟
شوهر کردی ؟
یادت میاد میگفتی اصغر بی تو میمیرم پس چی شد چرا منو تنها گذاشتی ؟
یادت میاد چقدر باهم خصوصی میحرفیدیم و میگفتم به مامانت نگو ولی میگفتی
الان فهمیدی چرا می گفتم نگو ؟ ای کاش باز عقب برمیگشتیم یا بار دیگه میتونستم باهات بحرفم تا حرفامو بهت بگم
جدا دوست داشتم و دارم
راستی روزگارت بی من خوشه ؟
میگفتی بی من خوشی واقعا خوشی؟
من خوشیتو میخواستم حالا که تو خوشی خیلی خوشحالم چون خوشی تو دارایی منه
یاد روزایی افتادم که با ماشین میرفتیم بیرون و باهات میگفتیمو میخندیدیم راستی اون روز ادت میاد فک کنم با پاترول بودیم و نسیم هم بود یه آهنگ بود که میگفت آخ داره گریم میگره یادت میاد این صحنه !!!!
همه این صحنه ها تموم شد اونم سر یه کار تو
اون شب یادت میاد
گفتم بیا سوار ماشین بشو چقدر فوشم دادی
مامانت آبجیت و زن داییت هم بود
آخه من بهت یه کلمه هم نگفتم فقط گفتم بیا سوارشو بعدا میحرفیم
اصل روزای قبلش یادت میاد ؟
من کلی بهت پ دادم که بیا آشتی کنیم
تو گفتی ............ فوش دادی
من با عموت حرف زدم گفتم دوسش دارم عاشقشم نمیخوام از دستش بدم ولی وقتی به تو زنگ زد تو گفتی ازم بیذاری و نمیخوای ببینی منو
ولی نفهمیدی که من پیش عموت بودم
اینقدر که من دوست دارم هیشکی تا آخر عمرت دوست نخواهد داشت
اگه سوار ماشین میشدی شاید کار به اینجا نمیکشید شاید الان این وبلاگ هم نبود شاید اموز همین الان سرت رو شونم بود ولی نشد که بشه
اومدی بجای اینکه سوار بشی یه سیلی هم بهم زدی ولی من فقط نگاهت کردمو گفتم ممنونم گفتی گم شو
و من گم شدم دیگه رفتم اومدیم خونتون که بابا و مامانت هم اونجوری رفتار کردن گفتن من تورو تو خیابون زدم ولی خودت که بهتر از هرکسی میدونی من حتی بهت دست نزدم چه برسه ک بزنمت ولی گفتین که زدمتون منم گفتم دروغ میگید شاید بابات هم بخاطر حرفایی که مامانت تحویل داده بود عصبانی بود ولی روزی میرسه که همتون میایین و ازم معذرت میخواین شاید اون روز روز قیام باشه روز عدل خدایی
ولی هیچوقت حلالتون نمیکنم چون تهمت دین چون داغنم کردی
یادت میاد چه دروغایی کهگفتی و پیش خانوادت قسم خدارو میخوردی که حرفات حقه و من نمیتونستم بگم یعنی ثابت کنم که دروغ میگی تا از خودم دفاع کنم
چقدر پیش خانوادش غرورم شکست و اشکام جاری شد
چقدر
یعنی میشه یروزی برسه که ببینم تو هم دلت واسم تنگ شده شایدم تنگ شده و من نمیدونم
یادت میاد چقدر حرص میخوردم تا تو بتونی امتحاناتتو پاس کنی
هر روز میومدم جلو مدرست هرکاری که از دستم برمیومد واست میکردم هرچی که میتونستم واست میخریدم خیلی وقتا خیلی پولامو جمع میکردم تا اونی که دوسداری رو بخم
ولی نمیذاشتم حسرت به دل بمونی چقدر پف شدنات مال من بود نگاهات ما من بود تا اینکه یکی اومد و همه چیو برد نگاهت دلت عشقت
همه چیو برد
مگه اون چی داشت ؟
مگه الانم بیادته لعنتی
ان چی داشت که من نداشتم
پول ؟
اون اومد و من و تو رو جدا کرد و خودش رفت پی زندگیش اون الان خوشه و بیاد تو هم نیست ولی من هر روزم با نامه هایی هست که به اون نوشنی لعنتی همشو آورد داد بهم
اونروزایی که رفتین باهم کوه ؟
یادته
یادت نیومد من مردتم
هیچ نگفتی مردی داری
اون روزیی که ...... ( خودت میدونی چیکار کردین
تو سهم من بودی تو اون کسی بودی که هد از سرت نمی اومد پایین تو دختری بودی که آرایش تو وجودت بود تو کسی بودی که بخاطر داشتنت همه چیو از دست دادم
خلاصه ذفتی و من همچنان موندم و تنهایی راخ رو به پایان میرسونم
راستی یاسمن چجوره خوبه ؟
نشد که بشه
اینم از امروز
امیدوارم روزی برسه که مخاطب این نوشته ها بیاد بخونه اینارو
ولش کن
بگو مرده اصلا