و من همچنان می مانم
چندسالی هست که ندارمش , چند سالی هست که مال من نیست چند سالی هست که نگاهش اسمش وجودش رایم نیست ولی همچنان دوستش دارم
روزگارم به سرعت سپری میشه انگار همین دیروز بود داشتم تو کوچه با بچه ها فوتبال میزدم نه انگار همین دیروز بود که داشتم راه رفتو یاد میگرفتم انگار همین دیروز بود مادرم از درد به خود می پیچید که من بدنیا بیام انگار و انگار همین دیروز بود
داشتم با خودم توی رویا هام زندگی میکردم که گفتن بزرگ شدی اونم تو سن کم!!
مگر می شود من با این سن به جنگ برم ؟؟
20 ساله که شدم عاشق شدم به جرم عشق به جرم روزگار شکستم به جرم دوست داشتن خیانت کشیدم به جرم دوست داشتن نابود شدم ولی باز دوستی را دوست دارم
هنوزم احساس می کنم متعلق به کسی هستم که دوستش دارم ولی میدانم که با من نیست میدانم خیلیا خیلی وقت پیش جامو براش پر کردن ولی این خیلیا خیلی جاها مثل خودش تنهاش میذارن شاید الانشم به فکر منه شایدم به فکر قول و قراراش با دوس پسراشه
بهم می گفت پسرا خیانت می کنند بهم میگفت معلممون گفته برای هوس دوسش دارم بهش گفتم من برای هوس دوست ندارم گذشت روزگارمون اون الان داره با هوس این و اون میرقصه من هنوزم میگم برای هوس نخواستمت من خواستم زندگی کنم خواستم زندگی بسازم ولی نشد
انگار هرچه خوبی کنی بدتر می شکنی ای کاش منم خیانت می کردم
شایدم خیانت کردم به دلم به خودم که میدونه تو لایقش نبودی و نیستی ولی باز تورو عزیز میدونه واسه خودش