بنام اصغر

مرور خاطرات زندگانیم

بنام اصغر

مرور خاطرات زندگانیم

بنام اصغر

این وبلاگ در تاریخ 94/07/28 در ساعت 23:20 افتتاح شد و هدف فقط نوشتن دل نوشته هایم هست

آخرین مطالب




"تــو" ڪنــارم باشے..
من انقدر میخندم که مبادا خنده ے دیگرے را ببینۍ..!
"تــو" ڪنـارم باشے..
خیره میشـــــوم که مبادا چشمان دیگرے نگاهت را از من بدزد...!
"تـــو" ڪنـارم باشے..
من عمیق تر نفس میڪشم که تمام عطرت سهم من باشد...!
"تـــو" ڪنارم باشے..
حال من خـــــــوب استـــــ...!
خیالت راحت!
من جــز اغوش تو حتـے به دیوار هم تڪیہ نمیڪنـم...!
تــو فقط باشــ ...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۵ ، ۰۸:۵۴
اصغر تنها




امروز 95/07/12 اولین روز محرم

دیشب نسترنم رو بصورت اتفاقی دیدم و دلم لرزدید و الانم دارم گریه میکنم نمیدونم میدونه یا نمیدونه ولی من کلی دوسش دارم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۵ ، ۱۳:۴۲
اصغر تنها

هی روزگار


چندسالی هست که ندارمش , چند سالی هست که مال من نیست چند سالی هست که نگاهش اسمش وجودش رایم نیست ولی همچنان دوستش دارم

روزگارم به سرعت سپری میشه انگار همین دیروز بود داشتم تو کوچه با بچه ها فوتبال میزدم نه انگار همین دیروز بود که داشتم راه رفتو یاد میگرفتم انگار همین دیروز بود مادرم از درد به خود می پیچید که من بدنیا بیام انگار و انگار همین دیروز بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۱۷:۱۵
اصغر تنها

امروز دوباره متولد شدم یکی اومد زندگیم که خیلی وقت پیش باید میومد

یکی که میخوام با بودنش جای خالی خیلیارو پر کنم

 

یکی که شدیدن عاشقشم و عاشقش میمونم یکی که اگه یک ثانیه نباشه میمیرم

واقعا به بودنش نیاز داشتم یعنی زندگیمو کامل کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۳
اصغر تنها


خسته ام از همه چیز ، از دنیایی که هیچ ندارد ، از آدم هایی که بوی از آدمیت نبرده اند و از روزهای تکراری

انگار هوای دلم بارانیست گویا سیل شدیدی در دلم رخ داده

انگشت هایم یاریم نمیکنند تا مطلب بنویسم

چشم هایم رفیق نیمه راهم شده اند گوییست هزاران سال هست که مرده ام و کسی یادی از من نمیگیرد

گوییست خنده هایم به لبخندی حاصل از تلخ تبدیل شده انگار بودنم جز یک جسم بی روح ارزشی برای جامعه ندارد

شاید این افکار من هست که را سخت در اشتباه فرو میبرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۴ ، ۲۳:۱۲
اصغر تنها

 

امروز 94/08/22 هست من و نسترن تو روز 21 اردیبهشت ماه به عقد هم دراومدیم و 19 مرداد ماه نودو چهار تمام شد رابطمون یعنی تمام کرد

من هیچ وقت راضی نبودم ازش جدا بشم چون دوسش داشتم چون عاشقش بودم البته هستم

شاید خیلیا بعد من بهش گفتن عاشقشن و خیلیا هم خواهند گفت ولی من تا به امروز اجازه ندادم دختری بهم بگه تو اصلا کارم شده فکر کردن به خاطره هامون آخه مگه میشه کسی نسترن باشه واسه من

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۷:۰۹
اصغر تنها

امروز از طرف اداره رفته بودم واسه عکاسی از دختران شنا کار ( البته برای اهدای جوایزش) من فکر نمیکردم که نسترن هم اونجا باشه و اونم مطمعنم فکر نمیکرد که من باشم

به هرحال رفتم و دیدم نسترن هم تو اون جمعه اولش شوکه شدم دست و پامو گم کردم آخه خیلی وقت بود ندیده بودمش اونم رفت نمئند اونجا خواهرش موند و کلی خاره یاد روزایی که میگرفتمش بغلم و میگفتم تو آجی منی بوسش میکردم واقعا مثل یک خواهر دوسش داشتم

یاد اون روزی افتادم که من نسیم رو بغل کردم و قل قلکش دادم ولی نمیدونم دقیق یادم نیست چی شده بود که نسیم بهونه کرد

یجورایی اخلاق نسیم( خواهر نسترن) شبیه بچگی های خودم بود وقتی منم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۴ ، ۰۱:۱۷
اصغر تنها

کارام آماده شده که برم از این شهر

دیگه تحمل ندارم تو خیابونا و کوچه هایی قدم بزنم که بیاد نسترن بیفتم هر روزم شده کوچه های منو نسترن چه روزایی که تو این کوچه و پس کوچه ها داشتیم چقدر خوب بودند ای کاش اونروزا تموم نمید ای کاش من و نسترن تو اونروزا میموندیم

چقدر جالب بود دقیقا اولین جایی که همدیگر رو دیدیم آخرین جایی بود که نسترن ازم جدا شد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۴ ، ۰۳:۰۷
اصغر تنها

امروز تولدم بود دومین توادم بدون نسترن

خب حقیقتش جاش شدیدا خال بود و منم جاشو خالی نگه داشته بودم

یعنی دلم نمیخواد نه دختری جاش بیاد و نه اینکه میذارم بیاد

نسترن فرشته ی ناز کوچولوی خودم بود فرشته ای که من عاشقانه بپاش سوختم ولی فرشته ی من گول بعضیارو خورد فکر نمیکرد به اینجا بکشه ولی کشید

حقیقتش هنوز تو قلبمه ولی دیگه ندارمش هر روز بجای نفرین دعاش میکنم تا مبادا به دام مردان هوس باز نیفتد

شاید الان نمیدونه و بقول معروف داغه ولی بوقتش میفهمه که زدگی خیلی فرق داشت با اونی که تصور میکرد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۴ ، ۰۰:۵۷
اصغر تنها

ایام عزاداری سالار شهیدان هم گذشت

یادش بخیر با نسترن میرفتیم عزاداری

داشتم زنجیر میزدم همش به فکر نسترن بودم به فکر روزایی که وقتی میدیدمش انگاری دنیا مال من بود انگار همه چی داشتم وقتی میدیدم انگار یه انرژی مضاعفی بهم دست میداد ای کاش اونروز ها هیچوقت تمام نمیشد هیچوقت اون اتفاقات تکرار نمیشد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۴ ، ۱۸:۲۷
اصغر تنها